
|
سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:, :: 18:38 :: نويسنده : ملیکا
دل آدما…!! شیشه نیست که روی آن * هــــــا * کنیم…!! بعد با انگـــشت قــــلب بکشیم و وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم … … و کیـــــف کنیم… رو شیشه نـــازک دل آدمـــا اگـــه قلبـــــــــی کشیدی، باید مــــــــردونه پـــــــاش وایســــتی… یه وقتایی خودم رو بغل میکنم … و میگم … غصه نخور دیوونه … من ک باهاتم … !! از من که گذشت اما اگر باز در سرت هوای خداحافظی داشتی از همان ابتدا سلامی نکن لطفا نظرات شما عزیزان: سعید
![]() ساعت11:57---14 آذر 1393
قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم
تا در اين قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و من بــه دنبال تو يک عمر مسافــــر باشـــم تو پری باشـــی و تا آن سوی دريا بروی من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم قسمت اين بود، چرا از تو شکايت بکنم؟ يا در اين قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟ شايد اين گونه خدا خواست مرا زجر دهد تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من در پس پرده ايمان بــــه تــــو کافـــر باشـم دردم اين است که بايد پس از اين قسمت ها سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم ![]()
![]() |